کد خبر : 45380
تاریخ انتشار : پنجشنبه 23 آذر 1402 - 6:43
-

شعر و ادبیات

ایرج زبردست

شعر/ باران زد و باز یادم افتاد به تو

شعر/ باران زد و باز یادم افتاد به تو
هر بار کنار بسترم می آمد انگار که عرش در برم می آمد هر شب به خدایی خدا ، می دیدم کعبه به طواف مادرم می آمد

 

 

شب ساعت ابری مرا داد به تو
افتاد نگاه خسته ی باد به تو
باران زد و خیس شد تن خاطره ها
باران زد و باز یادم افتاد به تو

دست همه سنگ طعنه و صد رنگی ست
سهم من و تو : شکستگی، دلتنگی ست
ای دل ، قدم خیال بر می داری
برگرد ، که خانه ی خدا هم سنگی ست

 

هر بار کنار بسترم می آمد
انگار که عرش در برم می آمد
هر شب به خدایی خدا ، می دیدم
کعبه به طواف مادرم می آمد

ایرج زبردست

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.