یاداشت های۱۰ روز محرم(۱ )
چندروزی میشه که ماشین رو برای تعمیر فرستاده بودم تعمیرگاه اونایی که سرو کارشون با ماشین و تعمیرگاه بوده میدونند چه دردسری داره اونم تو اهواز معمولا خیلی کم پیش میاد ما از کار تعمیرکار ماشین راضی باشیم نزدیکای غروب بود که ماشین رو از رنگ آمیزی آوردم و تحویل برقکار دادم به برادر زنگ
چندروزی میشه که ماشین رو برای تعمیر فرستاده بودم تعمیرگاه اونایی که سرو کارشون با ماشین و تعمیرگاه بوده میدونند چه دردسری داره اونم تو اهواز معمولا خیلی کم پیش میاد ما از کار تعمیرکار ماشین راضی باشیم نزدیکای غروب بود که ماشین رو از رنگ آمیزی آوردم و تحویل برقکار دادم به برادر زنگ زدم که با هم برگردیم بعد از چنددقیقه که خودش رو رسوند به سمت خونه حرکت کردیم در مسیر با سعید زرگانی تماس گرفتم از صحبت های سعید معلوم بود که درگیر آماده سازی حسینیه بود و تند تند فقط گفت: خودتو سریع برسون خیلی از کارها مونده و به روضه ام چیزی نمونده بعد از اینکه به خونه پدرم رسیدم ، همه پای سفره شام بودن بلا فاصله نشستم و چند لقمه خوردم اونقدر که عجله داشتم متوجه نشدم چی خوردم سریع با خانواده خداحافظی کردم و پیاده به سمت حسینیه حرکت کردم در مسیر اهالی همه درگیر محرم بودن اصلا انگار برنامه از پیش تعین شده بود هیچ تداخلی تو کار هم نداشتن هرکسی کاری خودش رو انجام میداد بچه های کوچیک موکب های کوچیک رو نصب میکردن حال و هوای خیلی خوبی به ادم دست میداد از اینکه پیر و جوان درحال انجام کار هستند اما تو این حال و هوای خوب دو مورد حال و هوای من و شاید اکثر این مردم رو خیلی خراب میکرد اولی “خاموشی مطلق اکثر خیابون ها بود” که هیچ چیز تو خیابون مشخص نبود وهمه جا تاریک بود و دوم “بوی بد و متعفن سطل های زباله که شهرداری در خیابون ها گذاشته بود” امیدوار بودم که حداقل ادارت و سازمان ها هم ذره ای از مردمیاد می گرفتن و حس تکلیف داشتن و این مشکلات رو رفع میکردن در همین حین از خیابان سوم رد می شدم که دیدم چند نوجوان با چوب و چادر یک موکب کوچیک نصب میکردند با خودم گفتم توی این فصل از گرما و این فضای بسته مردم چطور میخوان تو این موکب ها خدمت کنن همه چیز برای محرم ۹۸ اماده بود اما دغدغه ها همچنان باقی بود نزدیک حسینیه که رسیدم انتظارش رو نداشتم بیشتر ۱۰نفر با سعید داشتن آماده سازی حسینیه رو انجام میدادن محمد پسر سعید و حسن برادرش حسابی درگیر بودن یکی چای و منقل رو آماده میکرد و یکی داشت حسینیه رو مرتب میکرد کم کم که چند دقیقه گذشت اهالی خودشون رو به حسینیه رسوندن نزدیک ۵ نفر دیگه از جوانان به کمک ما اومدن ساعت از ۲۲:۲۰ گذشت دم در با سعید صحبت میکردم یک مورد خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود به سعید گفتم اخه این “سید نشعان” چه بلایی سر خودش اورده تو این بی پولی بعد یا اون مثال اوفتادم گفتم “سرپیری و معرکه گیری ” داشتیم من و سعید می خندیدیم که شیخ خلیل امیری فر که سابقه امام جمعه شهرملاثانی رو داشتن به حسینیه رسید ظاهرا یکی از ائمه جمعه های با سواد ما هستن ایشون دکترای الهیات رو هم دارند بعد از سلام و احوال پرسی وارد حسینیه شد و کمی هم با اهالی صحبت کردند بعد از ده دقیقه به منبر رفتند برعکس اونایی که عجله داشتن خیلی با حوصله روضه رو میخوند از ایشون تمام و کمال استفاده کردیم در انتها مجلس ایشون گفتند اینجا اخرین جای که من میام بنابرین اگر خسته نمیشین من تاصبح هم براتون روضه میخونم یکی از اهالی گفت اگر سرکار نباشیم حتما با خنده اهالی شیخ از حسینیه خارج شد دوباره با بچه ها نشستیم ….
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰