کد خبر : 18361
تاریخ انتشار : شنبه 18 مرداد 1399 - 23:10
-

هیجدهم مرداد روز،بزرگداشت مدافعان حرم تقدیم به همه ی شهدای اسلام از صدر تا کنون بالاخص شهدای مدافع حرم شهید محسن جمالی

هیجدهم مرداد روز،بزرگداشت مدافعان حرم تقدیم به همه ی شهدای اسلام از صدر تا کنون بالاخص شهدای مدافع حرم  شهید محسن جمالی

نزدیکای دومین سالگرد شهید بود و برای برگزاری مراسم در تکاپو بودیم.
تصمیم گرفتیم به قید قرعه چندنفراز مهمانانی که توی مراسم حضور دارند رو به سفرزیارتی مشهد بفرستیم.

طی این دوسال شنیده بودم خانمی هست که همواره اغلب روزها با همسرشون مسافتی رو طی میکنه و به زیارت شهید میاد.
خانواده خیلی مشتاق بودن که ایشون رو ببینن. تااینکه شب قبل که مشغول تایپ شماره ها و تعیین هزینه ها بودیم مادرم گفت خیلی دوست دارم یکی از قرعه ها به نام اون خانم باشه که با موتور میان گلزار…
خلاصه فردای اون روز بعدازاتمام مراسم ،قرعه کشی انجام شد و چند نفر از خانم ها و آقایون به قید قرعه برنده هزینه سفربه مشهد مقدس شدند.
وقتی حاج آقا که مسئول قرعه کشی بودن از حسینیه بیرون اومدن،بلافاصله سراغ ایشون رو گرفتم و جالب اینجا بود که به لطف شهید اولین قرعه به نام اون خانم افتاده بود…
.
.
و اما از زبان خانم…👇🏻
صبح روز سالگرد بعد ازنماز یه کلیپ از مسجد گوهرشاد توی گوشیم داشتم ،به محض اینکه نگاش کردم بی اختیار اشکام جاری شدن، امروز هم سالگرد شهیدی بود که منو متحول کرده بود، خیلی دلم گرفته بود، گفتم آقا دست من و دامان تو..
وقتی بعدازظهر رفتیم مراسم ، چهره مصعوم مادر شهیدو تمثال زیبای شهید با لبخند سراسر حرف، دلم رو لرزوند، اصلا کنترل بغضم رو نداشتم،آروم وبی صدا صورتم خیس شده بود..
قبل از پایان مراسم مطمئن بودم بازهم لطف شهید مثل همیشه شامل حال من میشه اما نمیدونستم چه طوری، منتظر خواب خوش بودم و تجدید دیدار، اما خیلی زودتر از خواب شب پاسخ منو دادن و اولین قرعه و نگاه مطهر شهید به نام و حال من بود🙏🏻


هیجدهم مرداد روز،بزرگداشت مدافعان حرم
بسم رب شهدا و صدیقین

تقدیم به همه ی شهدای اسلام از صدر تا کنون بالاخص شهدای مدافع حرم محسن جمالی
وَلاتَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللّهِ امواتا،بَل احیاءُ عِنْدَ رَبِّهمْ یُرْزَقون گمان مبر آنان که در راه خدا شهید شدند؛مرده اند!آنها زنده اند و نزد پروردگارشانند و متعنمند به انعام او…

مدافعان حرم انسان های با ارزشی هستند که از جان و خانواده ی خود می گذرند تا حرمت حرم اهل بیت حفظ شود و دشمن به خاک آنها نفوذ نکند.

با آرامش سرت را روی بالش خود می گذاری و میخوابی. آرامشی که داری را مدیون چه کسانی هستی؟ آیا تا به حال به این فکر کرده ای؟ آیا می دانستی که همین اکنون که این متن را میخوانی ممکن است کسانی به مانند تو لذت همان خواب شب را هم نداشته باشند و از دست تجاوزگران خانه شان ویران شده باشد؟ می دانی اکنون تو چرا هنوز در آرامشی؟ پاسخش در هدف کسانیست که جانشان را در کف دستشان می گذارند و برای حفاظت از مرزهای کشور، دفاع از ناموس و دفاع وطن از خود می گذرند. آری مدافعان حرم را می گویم که باعث آرامش اکنون من و تو شده اند. هدف آنها همین است.

جان در ره خانه ی اهل بیت می دهند، اما نمی گذارند که دست تجاوزگر به حرم ایشان برسد. آخر مگر غیرتشان اجازه می دهد، مگر وجودشان اجازه میدهد که شخصی بخواهد به حرم اهل بیت دست درازی کند؟ اگر این اتفاق بیفتد، پس شوق حسینی شدنشان چه می شود؟ آنها می خواهند راه مولایشان را در پیش گیرند! پس به جنگ با تجاوزگران می روند. چه گروه ها که کشته نمی شوند و جانشان را در این راه از دست نمی دهند. اما آنها هدفی دارند. هدفی والا تر از زندگی و آن هم حفظ حرمت اهل بیت است که بر هر چیزی ارزش دارد. آری مدافعان حرم به جنگ میروند که اقتدار اسلام زیر سوال نرود.
در برابر دشمنان با قدرت می ایستند. مهم نیست که دشمن چه قدر تعدادشان زیاد باشد! الگوی آنها امامشان حسین است که با ۷۲ تن در برابر یاران بسیار دشمن ایستادگی کردند. تفکر آنها حسینی است! پس نباید توقع چیزی دیگری را از آنها داشت. مدافعان حرم با تمام توان خود در برابر دشمنان اسلام ایستادگی می کنند. از زمان حضرت ابراهیم تا منجی مان حضرت مهدی علیه السلام اسلام دشمنانی داشته که چشم دیدنش را نداشته اند؛ اما هستند انسان های دلیری که برای آن جان خود را می دهند و نمی گذارند که ذره ای به آن آسیب وارد شود.

 

*شهید سخاوتمند*

دوسه هفته ای از شهادتش گذشته بود و روزبه روز بر دلتنگی هاو بی قراری های من بیشتر و بیشتر میشد، واقعا نمیدونم چی شده بود که تمام وجودم از شهادت این شهید درد گرفته بود و به شدت محزون شده بودم، گاهی اینقدر بی تاب میشدم که دیدار به پنج شنبه نمی رسید و هرروزهفته برام پنج شنبه بود و دلتنگی😔
اشک های بی امان که با تلنگری باریدن میگرفت، اصلا دنیای من تیره وتارشده بود…
یک روز که از عالم و آدم بریده بودم و هوای زیارت شهید به سرم زد،رفتم و کنار مزارنشستم و انگار سال هاست گمشده ای دارم و یا تکه ای از وجودم را از من گرفته باشند و در آرزوی دیدار دوباره اش باشم، بی تاب و گریان تا کمی بعد از اذان مغرب مهمان شهید بودم. دوسه روزی به شهادت امام رضا مانده بود.
یکی دوشب بعد از اون روز نیمه های شب خیلی اتفاقی و سرزده برادرم به منزل ما آمدو گفت بریم که تورو آقا دعوت کرده شهادت مشهد باشی.
من که از لحاظ مالی هم به شدت در مضیقه بودم مخالفت کردم اما برادرم گفت تو مهمان آقایی و سفارش شده شهید..
و این لطف و سخاوت شهید منو بعدازهشت سال راهی مشهد کردو آبی بر آتش هجران و التیامی شد بر قلب بی قرار من..

نزدیکای دومین سالگرد شهید بود و برای برگزاری مراسم در تکاپو بودیم.
تصمیم گرفتیم به قید قرعه چندنفراز مهمانانی که توی مراسم حضور دارند رو به سفرزیارتی مشهد بفرستیم.

طی این دوسال شنیده بودم خانمی هست که همواره اغلب روزها با همسرشون مسافتی رو طی میکنه و به زیارت شهید میاد.
خانواده خیلی مشتاق بودن که ایشون رو ببینن. تااینکه شب قبل که مشغول تایپ شماره ها و تعیین هزینه ها بودیم مادرم گفت خیلی دوست دارم یکی از قرعه ها به نام اون خانم باشه که با موتور میان گلزار…
خلاصه فردای اون روز بعدازاتمام مراسم ،قرعه کشی انجام شد و چند نفر از خانم ها و آقایون به قید قرعه برنده هزینه سفربه مشهد مقدس شدند.
وقتی حاج آقا که مسئول قرعه کشی بودن از حسینیه بیرون اومدن،بلافاصله سراغ ایشون رو گرفتم و جالب اینجا بود که به لطف شهید اولین قرعه به نام اون خانم افتاده بود…
.
.
و اما از زبان خانم…👇🏻
صبح روز سالگرد بعد ازنماز یه کلیپ از مسجد گوهرشاد توی گوشیم داشتم ،به محض اینکه نگاش کردم بی اختیار اشکام جاری شدن، امروز هم سالگرد شهیدی بود که منو متحول کرده بود، خیلی دلم گرفته بود، گفتم آقا دست من و دامان تو..
وقتی بعدازظهر رفتیم مراسم ، چهره مصعوم مادر شهیدو تمثال زیبای شهید با لبخند سراسر حرف، دلم رو لرزوند، اصلا کنترل بغضم رو نداشتم،آروم وبی صدا صورتم خیس شده بود..
قبل از پایان مراسم مطمئن بودم بازهم لطف شهید مثل همیشه شامل حال من میشه اما نمیدونستم چه طوری، منتظر خواب خوش بودم و تجدید دیدار، اما خیلی زودتر از خواب شب پاسخ منو دادن و اولین قرعه و نگاه مطهر شهید به نام و حال من بود


کـــــــرامات شهید محسن جمالے

مدت ها از ازدواجمون گذشته بود، انگار قسمت نبود بچه دار شویم.😞
اما سعی داشتیم به هر ترتیب که شده امیدمان را از دست ندهیم.
جوانی گذشته و به میانسالی رسیده ایم، از بی هدفی و کنایه های روزانه دلگیر شده بودم،
این دکترها هم که از شرق تا غرب ایران به ما گفته اند بچه دار نمی شوید.😔

ازهمه جا رانده و مانده که میگویند …. منم!!😟

از *شهیدمحسن جمالی* بسیار شنیده بودم، می گفتند خیلی از زائرانش دست خالی می آیند و دست پُر برمیگردند…😍

گفتم هرچه باشدما از یک محل و آب و خاکیم. بگذار درد بی درمانم راکه همه میدانند به *شهیدمحسن* هم بگویم.
دل دادم و بارانی سوزناک مهمان چشمانم شد.😭

مثل همیشه بی ذوق و بی هدف روز رابه شب رساندم و خوابیدم.

گویی این خواب کمی فرق دارد، اصلا از اولش هم قشنگ بود و رؤیایی..🙂

💕 *جوانی را دیدم تمام قَد روبه رویم ایستاده و لبخند میزند، کلاه سبز بسیار زیبایی به دستم دادو با همان لبخند گیرا گفت انشاءالله سبز خواهی شد*🙏🏻

نفهمیدم یعنی چه؟اما خوشحال بودم.😊

چندصباحی گذشت و کمی ناخوش احوال بودم،بعداز انجام آزمایشات، نویدِ سبز شدنم را به من دادند😍
حالا دیگر، من بعد از چهل و اندی سال باردارم و *حاجتم را از شهیدی گرفته ام که در سخاوت و مهربانی،زبانزد خاص و عام است*😭
[۸/۸،‏ ۲۱:۲۳] خ پرون: *عزیز، برادرم..*

من هم محتاج نگاه مهربان و آن لبخند دلنشین همیشگیت هستم😞

*دعایم کن*🙏🏻

نمیدانم جواب دلم را چه بدهم
همه اَش بهانه میگیرد..😔
تقصیری ندارد؛؛
حق دارد..

از بس از این و آن شنیده ام
*حدیث مهربانیت را..*
*مرامت را…*
*مردانگیت را..*
*سخاوتت را….*

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.